ترانه درد
غلام جیلانی غلام جیلانی "پژوه"

ایام جفای پر به ماکرد

رخساره ماکند پرگرد

پیوندمن وتفافل ار است

اینگونه مرازمانه پرورد

من لقمه داغ خویش تن را

باپف پف غیر میکنم سرد

ازطوق زرین گلو فرازیم

این زن صفتی خجالت آورد

پشتاره منت ار به دوش است

چون کوهی بود به شانه مرد

تاکی زگلوی نوحه پرور

گوشم شنودترانه درد

گویا به "پژوه"نصیب کردند

تقلید خزان وچهره زرد

17-11-1385

فیض آباد-بدخشان

حسن ادب

درنخستین نشأت وبُعدکلان

برجوانان وطن دارم پیام

کای جوان ای نخل پُرباروطن

از توگلشن میشود خار وطن

فاخر از حسن ادب خواهی شدن

صاحب نام ونسب خواهی شدن

با ادب آقاوسرورمیشود

بی ادب هم پایه خر میشود

از ادب مشهورعالم میشوی

نزد خالق هم مکرم میشوی

پس ادب را همچودُرشاهوار

درقطاربهترین امتاع شمار

این متاع رااز کجاباید خرید

یاچوشهدش ازکجاخواهی چشید

نی چوباران از فضاآید فرود

نی رود سوی فضامانند دود

این متاع پرُبهادرمکتب است

هم کمال وهم نشان ومنصب است

قفل دانش راکه پیدامیکنی

باکلید مکتبش وامیکنی

گربه ظُلمت روبروگرددشعور

ای"پژوه"مکتب دهد اسباب نور

زین سبب بیت دیگر کردم زیاد

کززمان مکتبم مانده به یاد

هرکه مکتب رفت آدم میشود

نورچشم خلق عالم میشود

اشکاشم – بدخشان

                                                 18-3-1388

مرددانستیم هر نامردرا

پف پفی کردیم آب سردرا

منزوی کردیم اهل کاررا

مقتدرکردیم چندولگردرا

هرخزانی رابهارانگاشتیم

سبزگفتیم هردرخت زردرا

ملتی راکرده ایم محصورغم

شش جهت بینم فغان ودردرا

جمع باید کردزین گلشن "پژوه"

کاه وکاغذهای بادآوردرا

سرطان 1373 

فیض آباد- بدخشان

جلوه ناز

لب پرخنده آئینش نگاری اینچنین باید

نگاهش صید دل خواهد شکاری اینچنین باید

نگاهی ألفت آغوشش نوید زنده گی دارد

زمین منجمدخورابهاری اینچنین باید

ز شش سوجلوه نازش نگاهم راکند محصور

نگاه هرزه شهرت راحصاری اینچنین باید

عجب شهرت نصیبی ها که از کسب حیا بودش

جمال شهره بسترراعذاری اینچنین باید

چووصلش ای "پژوه"خواهی به عجز اندرشدن بهتر

به رخساری نشتن راغباری اینچنین باید

17-1-1382

اشکاشم – بدخشان

رازسخن

اگرنقصی زجهلم دربدن نیست

مراباکی زچاک پیراهن نیست

به دیو جهل انسان راچه نسبت

که انسان زاده یاراهریمن نیست

به فرش سبزدانش نغمه خوانم

نوای عندلیب دورازچمن نیست

به جای یاوه گویی لب ببندید

ازاینروکه دهن چاک یخن نیست

حدیث نغز دل راحیف سازی

به هر گوشی که مشتاق سخن نیست

زبانم ای "پژوه"از حق سخن گوست

اگررنجدکسی پروای من نیست

17-4-88

اشکاشم_بدخشان

اعجازمحبت

به جان خواهی خریدنازمحبت

اگردانی کمی رازمحبت

رگ جانم نماتارربابت

بزن مطرب ازآن سازمحبت

کدامین لفظ شیرین را بیارم

شود لایق به ابرازمحبت

یقین تبخیرآب ونگهت گل

نشان هست زپروازمحبت

اگرصوتی زشهردل نیوشی

بودصوتی زآوازمحبت

به صیدمرغ دیگرکی زند پر

شکاردل کندبازمحبت

دوام زندگانی ای"پژوه"چیست

نه افسون بلکه اعجازمحبت

11-7-1382

اشکاشم -بدخشان

آئین هستی

خرُمی های بهارروزی خزان آذین بود

درسلوک هستی بینی باهمین آئین بود

گه به شهروگه به ده سیرخرامم دانه کاشت

آب تبخیرگشته ام باران قسمت این بود

جلوه عشق است این جاکاین حیات مستعار

باهمه تلخی که داردنزدماشیرین بود

بنده آنم که اوحین تماشای عُیوب

روی کف آئینه گیردبیشترخودبین بود

شیوه آدم شدن هابُعد نیرنگی نداشت

صاف شوآئینه سان شرط نخستین این بود

باهمه درک فناانسان پی سازنده گیست

یارب این همت که دادی درخور تحسین بود

توسن هستی روان است سوی صحرای عدم

تابه منزل میرسدچوگفتن وقمچین بود

ای"پژوه"این زنده گانی فاقدآزاده گیست

تاسرجنبانده داریم درغم تاقین بود

4-7-1382

اشکاشم-بدخشان

تشخیص دل

دل خودوسیله ایست به تشخیص خصم ودوست

تعقیب مهروکینه به فتوای دل نکوست

درفکر آنکه پیربودیاجوان هنوز

دندان هر گوساله یی رادیدن از چه روست

معنی کجاوجلوه تزویردرچه حد

هشدارتاکه عشق نورزی به رنگ  پوست

ناصح چوپندی گفت وراگوعمل خوش است

خُرم چوگلشن است زمحصول آب جوست

قلب صفا که طنطنۀ عرش بشنود

از حق سخن بگوی که او دشمن غلوست

رخسارشادجانب خویشم کشد"پژوه"

بلبل دیانتم که گلزارم آرزوست

جوزا -1383

بهارستان - بدخشان

 

محرم دل

دل باصفای عشق قوی هست واسلم است

مجروح یأس درپی انگونه مرهم است

بیچاره دل زآتش عشق آب میشود

گیرم به رنگ آهن پولادمحکم است

نیروی عشق تاکه به هر سینه جاکند

هرآدم ضعیف قوی ترزرستم است

با صدهزارهوش جنون چهره ام هنوز

کاین عشق لاوبال زاضداداعلم است

محمل کش خیالم وآنهم خیال عشق

این کوله بارهرکی نداردکی آدم است

آگه نشدزرازدلم ای پژوه کسی

جزعشق روی یار درین خانه محرم است

اشکاشم-بدخشان

1385-9-14

ترویج مود

اینهمه رسم نوین وحجم مود

ازکجابودش مگرسیرورود

سرکشدازگوشۀ یک مودنو

اختراعش راندانم ازکی بود

هرکسی تقلید رسم نوکند

کس نشددرجستجوی نقص وسود

مًدپرستی کی تمدن میشود

جزکه بخشداقتصادی رارکود

ازرسوم فاقدمعنی حذر

کی بودچشمان مامحتاج دود

ماپی رفع نیازی میرویم

گرتپش های هوس اینجاغنود

رسم بی معنی نیازما نه کاست

بلکه بررنج ونیاز مافزود

حل نشدیک مشکل ازرنگ لباس

گرچه پوشیدم بسی سرخ وکبود

ای پژوه زیبنده گی درساده گیست

این مثل راروی لب بایدسرود

1381/8/27

اشکاشم - بدخشان


August 6th, 2009


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان